میدونم که باید برم درس بخونم.حدودا یه سه چهار ساعتیه که با این حقیقت تلخ آشنام صرفا کسلم.دارم به سنجش جمعه فکر میکنم.به خودم گفتم که اگه دختر خوبی باشه و سنجشه خوب پیش بره و تا حدودی به چیزی که میخوام برسم یه روز کامل از فاصله ی دو هفته ای تا سنجش بعدیشو بهش استراحت بدم.بره برای خودش.شاید یه سر به ساناز بزنه و بره خونشون ماکارونی بخوره یا مثلا به پردیس بگه که تو ماشین بنشونتش و آهنگ براش بذاره و یا بره پیش یاسی و یکم با خودش و دوربینش عشق بازی کنه.یه کتاب برداره و بخونه و کامبیزو ببره گردش.به تمامی افرادی که این مدت بی معرفت بازی دراورده در قبالشون پیام بده و بگه که هنوزم دوسشون داره و از سارا درباره ی فرزین بپرسه و اینکه چیکار کرد باهاش و کنکورش در چه حاله یه زنگ به نیلوفر بزنه و بهش بگه که دلش تنگ شده...گفتم نیلوفر.یادم به پریسا افتاد.عاشقانه ترین دلتنگی نامه ی ممکنه رو براش نوشتم.اونقدر عاشقانه که اگه برا دوست پسر سابقم مینوشتم ولم نمیکرد(اصطلاح معروف من:))).و بعد دو تا استیکر تشکر گذاشت.واقعیتش تو ذوقم خورد.البته نمیخوام بگم میشینم پیامای ملتو سانت میکنما.حتی نشستم و تمامی احتمالات اینکه شاید کار داشته و صبح اول صبح بوده و شاید سرش شلوغ بوده و موقعیت مناسبی نبوده رو در نظر گرفتم.ولی خب دوست داشتم اقلا یه کلمه بهم میداد.یعنی نه که برای اینکه در جواب دلتنگیش بشنوم که "منم".صرفا میخواستم نایس تر باهام برخورد شه.همین.شاید باز باید برم و بپرسم که چی شده؟من باز کاری کردم؟نامه عاشقانه ای از خودم تو اتاق جا گذاشتم؟
مهم نیست.من عوض این کارا باید درس بخونم.الان البته که یادم افتاد به پریسا با خودم کز کردم که گور بابای همه ی خودم و کارایی که باید براش بکنم بی عذاب وجدان.
البته میدونین عمیقا حس میکنم که واقعا توقع داشتن نتیجه ی خوب برای سنجشم خوش خیالیه.واقعا واقعا واقعا خوش خیالیه.
ولی خب..."چی میشه بذارم اول اتفاق بیفته بعد خودمو سرش جر بدم؟"
آفرین. یور سمارت. :)
:) خودتی
کللن. یو نو آی لاو یو؟
اوهوم.وقتی که تو رو دنده ی یاسی بودنت اس ام اس میدی که بیام پیشت از همون نویینگ لاو های خاصه