انصافا

داشتم یک سری چیزها را تحمل میکردم.مثلا اینکه اینترستلر واقعا فیلم خوبی نیست.لطف کنید نگویید که من هیچی از ادبیات نمایشی نمیدانم و فقط یک کتابخوان هستم که نمیتواند حتی بداند پایان باز در فیلم به چه معناست.اینکه مثلا من اینجوری غذا میخورم اینجوری مینشینم اینجوری که دیسک کمر ندارم و کمر درد دارم و فقط کافیست برگردید و بگویید که آخی.عزیزم. و نه اینکه به کمر درد جزئی آدم یک درد قلبی واقعی اضافه کنید.دارم مثل خر پشت هم مزخرف میگویم.عکس هایی دارم گل تر از برگ درخت.جانمارم امروز تو کمد خوابیده.خوابای خوب میدیده.خوش به حالش ریده :|


ادبم هم نم کشیده رفته پشت درخت کاج سر پا گرفته شده تا یک خری بیاید و ازش خواستگاری کند و پوشکش را با ایزی لایف تعویض کند.


+اختیار زندگی ام را داشتم یه گلیم چهل تکه میخریدم.البته مطمئن نیستم که همچین چیزی وجود داشته باشد ولی میخریدمش.یک گربه ی خر و یک لاک پشت گاو.نه نه گربه نه.سگ.شبیه هاپو.دلم برای هاپو هم تنگ شده.عزیز ترین سگ عالم.البته بعد از نازنین پاشکسته ی من.بعدش هم کلی کاغذ میچسباندم به در یخچالم که با چسب نواری یا چسب برق میبستمش بعد هم یک مشت گلدان را میدادم یاسی آب بدهد و ارسلان را بیاورد تا از دعوایشان با سگ فعلا بی نام من لذت ببریم و بعد هم امیر می آمد و یک سری مزخرف پزشکی را روی زمین هوار میکرد و پردیس همان ها را با روانشناسی جارو میکرد و من و یاسی با خیال راحت از اینکه هر دوشان هم بحث هایشان را پیدا کرده اند تخمه میشکستیم میخوابیدیم یا یاسی عکس میگرفت و من ژست.یک پرده ی چهل تکه ی کلفت هم به پنجره میزدم تا مطمئن شوم وقتی که بکشمش از نور ذوق خواهم کرد و وقتی که پهن باشد آفتاب میفهمد که حوصله ش را ندارم.کامبیز.یا مثلا گل ها.یاسی مواظبشان است.مسئولیت کتاب هام هم با امیر.محمد هم آهنگ جدید می آورد و یو سفم آبقند درست میکند و تعارف میکند و...حوصله م از این هم بلد است سر برود.انصافا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.