-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذر 1395 20:27
واقعیتش کاربرد وبلاگ برای من ابراز وجود نیست.یک سطل زباله ست که برام میمونه.زیاد جا نمیگیره و گاهی میتونم برگردم از آشغالاش استفاده کنم.یا مثلا استفاده ابزاریم بکنم مثلا.چمیدونم.خیلی کاربردا برام میتونه داشته باشه.کلا چیز مناسب و خوبیه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذر 1395 20:24
خب قرار بود اینجا از رده خارج شه ولی خب از اونجایی که حال ندارم وب جدید بسازم و از اول شروع کنم کسشر نوشتنو نتیحتا اوکیه.دان.از همنیجا شروع میکنیم. بسم الله الرحمن الرحیم با رمز یاحسین این حرکتو میزنم من.
-
شنل قرمزی.یحتمل موقت
چهارشنبه 23 تیر 1395 00:15
بهم گفت که حس میکنه داره همه چیزو از دست میده.چند دقیقه بعدش بدون اینکه یادم باشه چند دقیقه قبل اینو گفته بهش گفتم که حس میکنم دارم همه چیزو از دست میدم.بدون اینکه یادش باشه چند دقیقه قبل اصلا خودش بوده که ایده ی حس از دست رفتن همه چیزو داده گفت که منم همینطور. بهش گفتم که خوب میشه.نهایتا با یه هفته.یهم گفت که خوب...
-
بمیرم الهی براش.صاحبش شعور نداره.خاک تو سر صاحبش.نگاش کنین تو رو خدا.طومار طومار عنوان مینویسه.البته اینجام محدودیت کاراکتر داره
شنبه 19 تیر 1395 04:05
چقدر اینکه من جای یه کلمه عنوان ده خط عنوان مینویسم وبلاگمو زشت کرده:( +128 تا بیشتر نمیتونه باشه.واقعا که.
-
پولای شماست که بخش رایگان سایتو نگه داشته
شنبه 19 تیر 1395 03:57
من عاشق بخشهای رایگان سایت قلمچی م. مرسی که ده برابر پول یه آزمون معمولی رو میدین میرین قلمچی.بخشای رایگانم یه جور تله ست که بیفتین تو دام بخشای پولی ده برابر گرونتره.ولی هیس.گوش ندین به حرف من.من یه بیشعور گدام که یه قرونم حاضر نیستم تو حلقوم کاظم پول بریزم.ولی شما برید.خوبه.گول بخورید.آفرین خاله قربونتون بشه.
-
خواب
شنبه 19 تیر 1395 01:42
فقط اینکه همه چیز.اینکه خوشبختی زندگی اروپایی طور گونه و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن و قاطیش سیگار دود کردنو خندیدن تو خیابون تماما خلوت نیمه شب امن گیجت میکنه اونقدر که نمیدونی واقعا.نمیدونی چی.نمیدونی کجا.نمیدونی چه موقع.نمیدونی چرا.که این همه خوشبخت باشی ولی بازم بلد باشی انواع سوالات رو بپرسی.انواع کلمات...
-
تو کوچمون قدیما یه یدالله مشنگ داشتیم، بچه ها ازش می ترسیدن، من عاشقش بودم. اصلن یه چیزایی می گفت مغزت سوت می کشید...
جمعه 18 تیر 1395 02:16
یدالله مشنگ اواخر عمرش می گفت یه پری دریایی تو استخر باغ آمیز محموده. مدام تو کوچه ها می دوید و می گفت : " پری دریایی... پری دریایی... خیلی خوشگله، خودم دیدمش، خودم می گیرمش، خودم دیدمش." یه روز صبح پیداش کردن، که افتاده بود روی استخر باغ آمیز محمود. برعکس افتاده بود آروم با موج تکون می خورد. مثل انارای...
-
100
جمعه 18 تیر 1395 02:06
من نشستم وسط یه مشت اسکناس ده هزاری و پتو و کاغذ و دفتر و پارچه با یه لپ تاپ که با سوپرنچرال درونش تبدیل به تمام زندگانیم شده.میخوام فرار کنم کاری نداره.باز میکنم لپ تاپو یه قسمت از سوپر نچرال.دان.فرار با موفقیت انجام شد. یادمه سمانه دوران دبیرستان میگفت که اگه دین تو سوپر نچرال 100 تا زنم داشته باشه حاضره بره زن...
-
محسن
سهشنبه 15 تیر 1395 01:25
سر سفره م آب معدنی که آوردیم زد زیر خنده گفت چرا تو اینا آب کردین برا مهمون؟زشته. وقتی 4 سالش بود یه پست فیس بوکمو حرومش کردیم
-
البته خب من این حرفو بلند زدم.
سهشنبه 15 تیر 1395 01:23
پسر بچه نیم وجبی با 7 سال سن و 16 کیلو وزن(دقیق) اومده تو اتاق من میگه چقدر اتاقت نامرتبه:| به تو چه فضول مگه اتاق ننه ی تو رو بهم ریختم :|
-
ولی جذاب تر از همه ش این بود که امیر بدون استفاده از هیچ روش اثبات و حتی بیانی برای بدبختیش،از من بدبخت تر بود:)))
سهشنبه 15 تیر 1395 01:19
من آدمی نبودم که برگردم و وقتی یکی میخواد از بدبختیاش بگه تا ثابت نکنم من از اون بدبخت ترم ولش نکنم ولی جدیدا تبدیل به یکی از اون خوباش شدم:))) برا من درد و دل نکنین یه مدت.کلا از من فاصله بگیرین چون دستم بهتون برسه با رسم شکل و برهان خلف و مستقیم و استدلال استقرایی و استنتاجی جوری توجیهتون میکنم که من بدبخت ترم که...
-
البته خیلی بهتر از اینه که تنهایی سفر کنم و متوجه بشن که ابدا بلد نیستم بازی کنم:|
دوشنبه 14 تیر 1395 05:08
محمد میگه ماهی شبیه من شده.خودمم میخوام نارسیست باشم و بگم که آره.شبیه من شده.شمام ندونسته که ماهی شخصیت اصلی دختر یکی از نمایشنامه های محمده تایید کنید که ماهی شبیهمه.البته...حداقل شبیه قبلنام هست دیگه. فقط اینکه تمامی افسوس عالم که من اجازه ندارم تنهایی سفر کنم تا چیزی که دوست دارم من باشه رو بازی کنم.
-
یه فرصتم داد برای به فحش کشیدن تمامی عوامل پشت صحنه.
دوشنبه 14 تیر 1395 05:04
سپری شدن تمام روز به من فرصتی برای خوابیدن داد.که ممنونم ازش. #ترومن_شو
-
کنکور 95 من اگه 96ی در پی داشته باشه من یه "همیشگی" تو گزینه های ثبت نام کنکورم خواستار خواهم بود
دوشنبه 14 تیر 1395 05:03
خب اولین روز بدون تلگرام خود را چگونه گذراندید؟ رفتم یه دوش خفن گرفتم.البته.نه خب.من تو حمام که میرم اونقدر حوصله م سر میره که یادم میره یه دوش خفن بگیرم.همه چیز همون مراسم تکراری.یکم شامپو بردار آب قاطیش کن بمال به کله ت.بعد اگه اعصاب نداری چنگ بزن تا جون موهات دراد و اگه اعصاب داری با ملاطفت نوازششون کن و بذار از...
-
مت د هپیست گرل این د ورلد:)))
دوشنبه 14 تیر 1395 04:32
فکر کنم حدودای فروردین بود که من به پردیس و یاسی گفتم که اگه بتونم بئاتریس لدرز رو پیدا کنم خوشبخت ترین دختر روی زمین میشم:)))) اند دن آی دید ایت^.^
-
چشم تو صدام بود و من خرمشهر آواره:| خوار و مارت کنکور
پنجشنبه 10 تیر 1395 01:42
بهم گفته بود که فقط در صورتی برام از اونجا چیزی میخره که حس کنه اون چیزی که داره میخره متعلق به منه و باید مال من باشه.نگفتم بهش ئه چه جالب منم دارم اینکارو میکنم.میخوام کنکورمو بدم و دور و برمو خالی کنم از هر چیزی که حس میکنم متعلق به من نیست.که خب بار اولمم نیست که اینکارو میخوام بکنم.ولی خب شاید اینبار توش موفق...
-
من بی حوصله ترین نباشم هیچ ترینی ندارم
پنجشنبه 10 تیر 1395 01:18
محمد اسم شخصیت نمایشنامه شو گذاشته ماهی.احتمالا من بعد از آشنا شدن با ماهی صفوی بود که حس کردم ماهی هم میتونه اسم قشنگی باشه. البته باید هشدار بدم که من به اسامی معنی واضح دار کراش دارم.مثه ماهی غزل گیسو قصه ترنج... البته به لی لی م کراش دارم چون لی لی یا باید خود یاسی باشه یا باید هیچ ربطی به یاسی نداشته باشه. تقویمم...
-
میتونستم خودمو میکشتم
سهشنبه 8 تیر 1395 00:31
من به این قرطی بازیای تیغ زدن و شایعه ی از بالکن پرت کردنو کما رفتنو اینا اعتقاد ندارم.
-
حتی پارک آزادگان ساعت 5 صبح..
سهشنبه 18 خرداد 1395 04:54
سایه ش رو دیدم.دروغ میگم اگه بگم امیدوار نبودم که بیاد.اومد و با احتیاط نزدیک شد که:"حالت خوبه؟" و بعدش اومد و همونجوری که رو تخت به پهلو خوابیده بودم خودشو بهم چسبوند و لباشو گذاشت روی موهام و دستشو حلقه کرد زیر تنم و محکم گرفتم.بغلم کرد و گفت که هندزفری بذارم تو گوشمو آهنگ گوش بدم تا خوابم ببره و بدون هیچ...
-
هنوزم نمیدونم
دوشنبه 17 خرداد 1395 14:01
خب طبیعیه که شبی که با خلا خاص میل به ادامه ی زندگی ای که هست خوابیده بشه صبحش منتهی میشه به اینکه "چرا باید درس بخونم" و اصلا و ابدا جواب "چون تو یک فردی هستی که از دانشگاه سراسری سابقت در رشته ی مهندسی ای که بودن ملتی که براش خودکشی کردن و نرسیدن بهش و دوستان و آرامش عمیقی که داشتی انصراف دادی و خونه...
-
بیدار که شدم منو خورد.وگرنه مجبور بود بچه هامو بزرگ کنه
شنبه 15 خرداد 1395 22:41
میخوام یه پتو بردارم از اون راه راه ببریا.برم کنج یه غار کوچیک ته ته ته تهش بکشونم روم و بگیرم بخوابم.دلم میخواد که نمونم.هیچ درسی نباشه برای خوندن آدمی برای جواب پس دادن خطری برای ترسیدن آینده ای برای نگران شدن کاری برای انجام زندگی ای برای کردن تلگرامی برای چک در و دل هایی برای دادن...دلم میخواد نباشم.دلم میخواد از...
-
چشمای بسته و مژه هاش و دهن باز آرومش
شنبه 15 خرداد 1395 21:08
فقط اینکه من بلدم بشینم بدون تهوع دخترونه به عکس یه جسد نگاه کنم و براش اشک بریزم.سوگواری کنم.که چقدر قشنگ و آروم مرده.
-
ولی دیدم نه.نباید.که رفتی که برای کی...چرا زیر گریه بزنم؟
یکشنبه 9 خرداد 1395 02:30
تنفر عمیقم از اینستا و اینکه حالو بدتر میکنه و نه بهتر باعث نشد که بازم نرم. دیدم دیالوگ نوشته از آرتور میلر مال کتاب مرگ فروشنده که: آدم یه عمر زحمت میکشه و یه خونه میخره...بعد اون همه زحمت مالک خونه میشه...اما هیچکس نیست که تو اون خونه زندگی کنه. مثل همه بارهای ننر شده و حساس شده ی اخیرم بغضم گرفت.یاد بابام...
-
روی لیختنشتاین
پنجشنبه 6 خرداد 1395 22:48
ناتینگ ابوت ایت
-
فقط از من نیست.اینجا همه از هم ناراضین
پنجشنبه 6 خرداد 1395 22:35
هر وقت حس کردین دیگه آمادگی اینو دارین که از تمامی جهان اطراف متنفر شین پاشین برین یه سر ترسیم فنی بخونین.اگه دیدین کافی نبود بیاین و به یادگیریش بدون هیچ گونه آموزشی رو بیارین. کارتون تمومه.
-
زیاد از مردنش ناراحت نشم فقط لطفا
پنجشنبه 6 خرداد 1395 14:41
بیدار که میشم علاوه بر عدد ساعت که کوچکتر بودنش از روزای پیش خوشحال ترم میکنه اینکه با داد و بیداد عضوی از اعضا هم بیدار نشدم شادی آوره.ادامه ی روز تنها صحبتیش که میتونه ناراحتی آفرین باشه اینه که مدام از من میپرسن:خواب بودی؟ یا از هم میپرسن: مهزاد خوابه؟ برای منجر نشدنم به دختر بی حوصله و اعصاب خراب مزخرفی که دیروز...
-
ولی مامانش اسمشو گذاشت باران
شنبه 1 خرداد 1395 23:16
جذاب ترین دختربچه ایه که تو زندگیم دیدم.از اولش جذاب بود.یعنی تقریبا از بدو تولد.مامانش دماغ داشته آه.اندازه خرطوم فیلم.اونقدر که حتی بعد عمل کردنشم هنوز یه چیزایی مونده.دماغ قوز داره زگیل داره برگشته رو لب تمام جادوگرای دنیا رو از مادرش اقتباس کرده بودن برای همین به دنیا که اومد سوال مامانش این بوده که:دماغش خوبه به...
-
کونم
شنبه 1 خرداد 1395 00:43
یک میلیون چیز هست که میتونم راجع بهش ساعت های حرف بزنم ولی ترجیح میدم سکوت کنم.یعنی در واقع کونم نمیکشه جز سکوت کاری کنم
-
جذبیات
جمعه 24 اردیبهشت 1395 23:53
خب: سیگار کشیدن اون دختره سلین تو بیفور سانست چایی درست کردنش روی گاز و رقصیدنش با آهنگه و ادای خواننده هه رو دراوردنش با تلفن حرف زدن الکیش تو بیفور سانرایز رقص خیابونی ای که دیدن درس خوندنش از اینور به اونور دختره مالنا و بدن تازه دوش گرفته ش زیر آفتاب و خم شدنش روی صندلی در حال خوندن نامه ی شوهر سربازش همون دختره...
-
جانم؟
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 05:00
کاش میشد یه چیزی گفت.فحشی.دری وری ای.جیغی.دادی.سرود ملی ای.یه چیزی که تهش این نشه که: میدونم. منم. میدونم. هستم. خدافظ
-
اگه یکی بیاد ببینتمون چی؟منو میکشن.هیس.نترس.کسی بیدار نیست که
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 15:51
دیشب تا ساعت 5 صبح و شایدم بیشتر توی تختم میپلکیدم و به همه چیز فکر میکردم.البته نه به همه چیز.بیشتر به سیف پلیس.دنبالش میگشتم که پیدا کنم.تک به تک کوچه ها و خونه ها و خیابونا و پارکا و کوه های اطرافو چک کردم.تک به تک چیزایی که میشناختم.انگار جایی وجود نداره.کلافه میشدم عصبی میشدم و بهم میریختم فکر میکردم که مگه من...
-
تقویم من مثه تقویم مصیه
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 12:28
زندگی نباید طوری بگذره که حتی بترسی بری سراغ تقویم تا بخونی که امروز چندمه.
-
لطفا
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 02:32
بهم گفت که حای اگه این سنجشمو بشم 500 سنجش بعد رو هزار و سنجش بعد رو دو هزار میدونه که سر کنکور که بشینم از همه بهترم و قبول میشم. کاری به اینکه قشنگ دروغ میگه ندارم.آخه نیاز دارم به اینکه گاهی یه نفر باشه که بلد باشه اینقدر قشنگ دروغ بگه.کار به اینم ندارم که حرفش از نظر منطقیم زیاد جور در نمیاد ولی کار به این دارم که...
-
حیف هوا نیست ریلی.اونم هوا به این گرمی
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 02:29
جمعه ی این هفته سنجش دارم و عدم آمادگی مزخرفم و اینکه من قول داده بودم امروز ده ساعت بخونم و فقط 7 ساعت و شاید نیم تای دیگه خوندم اذیت کننده ست.شاید پررویی باشه یا از سر شکم سیری حرف زدن ولی خب انگار که روش وسواس پیدا کنم.انگار که وظیفه م باشه تو دنیا اقلا رو یه چیز وسواس پیدا کنم. قصد غر زدن ندارم.شاید رفتم از نازنین...
-
نمیدونم بک بلد بود که کجا متوقف بشه یا نه
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 19:07
توی گیم آف ترونز دختری هست که برای تبدیل شدن به استاد بی چهره وارد معبد شده.باید یک سری مراتب ریاضتی رو میگذرونده.اولیش خلاص شدن از تمامی تعلقاتش.تمام چیزایی که بهش هویت میدادن.لباسش.پول هاش.یادگاری هاش.چیزایی که باعث شناسایی شدنش میشدن.تا بتونه تبدیل به هیچکس بشه.هر روز ازش میپرسیدن که تو کی هستی؟و باید جواب میداد که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 01:55
فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان رابطه جذابی داشتن.واقعنی جذاب.
-
فروید،لطفا دوستم داشته باش
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 01:44
مرد – چرا از علم فرار میکنی؟ دختر – من اگه فرار میکردم الان اینجا نبودم. مرد – پس چرا به نظر میاد که فرار میکنی؟ دختر – چون لزومی نداره وقتایی که مجبور نیستیم درگیرش بشیم.مثلا وقتی یکیو عاشقانه دوست داری ترجیح میدی به جم تی وی پناه ببری یا به کتاب درسیات فصل کدام هرمون ها شما را عاشق میکنند صفحه 512؟تفکر ازلی و ابدی و...
-
سرزتش ساعت ها
شنبه 18 اردیبهشت 1395 00:29
عصری که بیدارم کرد از خواب ازش خواهش کردم که میشه لطفا امروز فقط درسایی که دوست دارمو بخونم؟ فکر کنم خنده ش گرفت.گفت البته که میشه. نشستم خلاقیت نمیشی خوندم.داشتم درس 17 رو تموم میکردم که یهو خواستم جیغ بزنم که نمیخوام بقیه شو بخونم.هر چند من الان خیلی با سواد و خوب و عنتلکتم.شما ازم بپرسین که سینمای اکسپرسیونیست...
-
تو دوربین حلقه دار داشته باش، چاپش با من -_-
جمعه 17 اردیبهشت 1395 00:11
تمام چیزی که باید به یه نفر میگفتم این بود که بهم قول بده که عکس ها رو کاغذی کنیم.پراکنده شون کنیم تو کل جهان.مثل نوشته هامون.و هر بار که خاک هر تکه رو میتکونیم تو هر خونه تکونی هر عید هر سالی یهو برحسب اتفاق یکیشو ببینیم و لمس شده لبخند بزنیم. اینکه اون خاطره ی لمس شدنی تو کاغذ تو یه لحظه رو از وقتی عکاسی دیجیتال گه...
-
دونت
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 22:46
نشستم دارم وبلاگی که یاسی گذاشته برامو میخونم.تو فکرم برم یه قرص بردارم و تو تخت دراز بکشم و بخورم تا قبل اینکه بخوام فکر کنم هنوز از امروزم ارضا نشدم و امروز هیچ گهی نخوردم بخوابم. همیشه متنفر بودم از هوای گرم شبانه ی امتحانی.بوی قهوه ی شب قبل امتحان میده و مارمولک روی توری پنجره و لباس خواب نازک آستین حلقه ای بلند...
-
میرا
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 22:49
داشتم بهش در مورد نازنین خودشون میگفتم.اینکه بعید نیست بشه روزی که با مشکلی ده هزار برابر نازنین غیر خودشون روبرو شه و هچ نازنین پرستی نداشته باشه دور و برش.اینکه هر چی فکر میکنم و هر چی تلاش میکنم تو کتم نمیره که یعنی از بی رحمی منه که نمیتونم فرق کمک خواستن واقعی و جلب توجه بیمارگونه رو بفهمم یا واقعا جلب توجهه؟...
-
تو هم میگی زشتی و من نمیبینم
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 22:37
اندر کوری دیگه ای که دارم اینه که دارم مدام جوکای مربوط به لباس تیم ملی رو میبینم و تحقیرای ملت درباره شو میشنوم و هر چی نگاه میکنم نمیفهمم مشکلش چیه؟دقیقا چرا این همه تحقیر و تمسخرش میکنن؟ به عنوان یه دختر اونم دم بخت شرم باد بر من
-
از تمام سیندرلایی فقط پامه که کوچیکه
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 22:34
برای کنکور درس خوندن به نحو بدی خسته کننده شده امروز برام.با اینکه وقت زیادی تو دست و بالم دارم بیش از حد بلدم تلفش کنم.صرف منتظر بودن میکنم.منتظر نگین بودن منتظر تلگرام بودن منتظر اس ام اس بودن منتظر فلان فیلم بودن و این به نحو چندش آوری مزخرفه و خسته کننده.تاریخ ادبیاتو خوندم.نه البته تماما.یه روخوانی ساده این حرفا...
-
:|
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 22:13
چقدر چیپ که تمام پست های اخیر من با :| تموم شده.واقعا که :|
-
ممنون که درست شدی
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 22:12
وقتی بلاگ اسکای رو نیاورد هول کردم.ترسیدم مجبور باشم برای دست یابی دوباره به اینترنت ری استارت کنم لپ تاپو.بعد یعنی تمام یک هزار پنجره ای که باید سیو میکردم و گشاد بازی هنوز نذاشته غیب میشد:|
-
آیم جاست بورد
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 22:51
همه ی بدن من بسته و لابد توقع میره ازم که فردا برم اون یک ساعتو مثل دیروز تو کلاس ورزش جون بکنم :|
-
خنگ
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 15:09
اندر باقی پست قبل که جا موند بگم که ایشون حتی اونقدر جذابه که وبلاگ منو وقتی من بغل دستش نشستم و کاملا عالمه به اینکه نمیتونستم آپ کنم و نکرده م چک میکنه و تازه از آپ نشدنه تعجبم میکنه.تا وقتی که یادش بیاد من بغل دستشم :|
-
از تمام جذابیتش یه مانتو دزدیدم ازش و یه بند کیف به تمام جذابیت ها اضافه کردم
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 15:08
بیا یکم از یاسی یاد بگیریم و جذاب تر زندگی کنیم.جوری که حتی شلوغ پلوغی اتاقشم جذابه پدرسگ:| حتی گل هاش توی گلدون هم بلدن به نحوی جذاب خشک بشن یا کتاباش جذاب بریزن رو هم و کاغذاش جذاب خط خطی بشن.شت.لعنت بهش:| اعصاب نمیذاره برام.تمام خوشحالیم اینه که جذابیت اون تماما ارثیه:| آرامش بخشه.نه؟
-
عبت تر از اونا،اونایی که برمیگردن و دنریس تارگرینو مخفف میکنن به "دنی" :|
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 14:58
از من بیکار تر و عبث تر توی دنیا هم هست.فی المثل آدم هایی که میان گیم آف ترونزو نقد میکنن و قسمت آینده رو پیش بینی میکنن و توضیحاتی درباره ی هر تکه ش بهمون میدن اونم وقتی که ساعت 8 صبح قراره پخش شه این قسمت بعد کذایی سریال.
-
بوی بهبود ز اوضاع جهان نمیشنوم
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 14:49
دیشب امیر اومده اُرد میده که امروز 5 فصل دینی رو تموم باید بکنی.منم جای اینکه بگم کون لقش و به زندگیم برسم نشستم 5 درسو تموم کردم.منتهی در یک تمام کردنی که فکر کنم فقط یه تیتر از هر درس یادم باشه ولی خب بی ریلکس.من تو خوندن درس شاید بتونم تقلب کنم.تو جواب دادن سوالاش که نمیتونم.نتیجتا عصر با مفهوم تازه ای از درصد تست...