زدم اون فالو گذشت اختر و کار آخر شد

هنوز لاک نزدم.هنوز حتی کامل نکندم قبلیا رو.


تفسیر:نویسنده نه درست درس میخواند و نه درست از فکر یزد بیرون آمده و از مادرش اینکه میشود یک چند روزی برود یزد یا نه را پرسیده و با یکمی داد و بیداد روبرو شده.البته مفهوم دیگری که برداشت میشود این است که نویسنده واقعا واقعا هنوز لاک هایش را کاملا نکنده و عصر حنابندان است.با لاک نصفه که نمیشود که.

نماز اول وقت و ایمان به خدای متعال را هم فراموش نکن.

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

نشسته بودم و داشتم لاک هایی که ساناز روی دستم چسبانده بود را میکندم و به اینکه یعنی چقدر میشود بدبخت بود که برای تمامی مراسم پیوند یک زوج اعم از بله برون و عقد و حنابندون و عروسی و پاتختی جز یک لباس برای پوشیدن نداشت و به این فکر میکردم که یعنی اینکه من این لاک ها را بکنم یعنی لاک جدیدی خواهم زد یا تمامی فرصتم برای لاک داشتن همان لاک های زورکی ساناز بوده و بس.

البته خب.من نیاز داشتم به اینکه این لاک ها را بکنم.واقعا واقعا.


تفسیر:نویسنده به انصرافش از رشته ی کامپیوتر اشاره دارد و اینکه آیا انصراف دادنش از رشته ی کامپیوتر به معنی قطع شدن فرصت دانشجو بودنش میشود یا نه.

نماز اول وقتت را بخوان و ایمانت را هم به خدا از دست نده و بدان که صبر خیلی خوبه و از اینا که تو فالا میگن :|

3و4و5

بیشتر از اون حدی که قرار بوده توش پیش رفتم.بیشتر از اون حدی که قرار بوده دارم توش دست و پا میزنم.انکارش میکنم.ولی هست.مطمئنم که هست.حداقل به یک نوعی از بیچارگیه که شیطنت کودکانه یمن و دست زدن بهش خرابش کرده.لذت خواهی بیش از حد زمانی من از بین بردتش و این بدترین کاری بود که میتونستم با بهترین چیز زندگیم بکنم اینکه اینجوری بذارم خودش خودشو ازم بگیره.


یحتمل باید هر چیزیو چند برابرش کنم.مقدار قبل دیگه جواب نمیده.من ننر شدم.آره.من خیلی ننر شدم

هلن

یک مدل یک طرفه بودن فوبیا دارم که مثلا وقتی وارد خیابانش میشوم هی میترسم که نکند اینقدر بروم که بعدش نتوانم برگردم.

خب طبیعتا من یاسی نیستم که ماشین بردارم و ببرمش وسط بیابان و بعد تا ته جانم بروم جلوتر تا جانم بالا بیاید و بمیرم من از آن آدم های ساده هستم که یک مسئله ی ساده ی داخل یک خیابان دو طرفه را یک طرفه جلوه میدهند و کلی خاک بر سرشان میزنند فقط من یک فرقی با بقیه ی ساده های عالم دارم.اینکه صرفا یکم بیشتر از بقیه بلدم خیابان دو طرفه را یک طرفه جلوه بدهم.


مثلا کانال لفت میدهم.چون نمیتوانم برگردم و بگویم که ممنون.برگردم و بگویم که نه.این طور نیست.برگردم و یگویم که دوستت دارم.


این یک خیابان یک طرفه ایست که نمیشود ازش دو طرفه متصور شد.نمیشود هم خوشخیال بود که دو طرفه است و یک طرفه متصور شده.یک طرفه ی یک طرفه ی یک طرفه است.

+مثل اینکه معشوقه ت هلن کلر باشد و یک هو فلج بشود و تمام لامسه ش را هم از دست بدهد.


انصافا

داشتم یک سری چیزها را تحمل میکردم.مثلا اینکه اینترستلر واقعا فیلم خوبی نیست.لطف کنید نگویید که من هیچی از ادبیات نمایشی نمیدانم و فقط یک کتابخوان هستم که نمیتواند حتی بداند پایان باز در فیلم به چه معناست.اینکه مثلا من اینجوری غذا میخورم اینجوری مینشینم اینجوری که دیسک کمر ندارم و کمر درد دارم و فقط کافیست برگردید و بگویید که آخی.عزیزم. و نه اینکه به کمر درد جزئی آدم یک درد قلبی واقعی اضافه کنید.دارم مثل خر پشت هم مزخرف میگویم.عکس هایی دارم گل تر از برگ درخت.جانمارم امروز تو کمد خوابیده.خوابای خوب میدیده.خوش به حالش ریده :|


ادبم هم نم کشیده رفته پشت درخت کاج سر پا گرفته شده تا یک خری بیاید و ازش خواستگاری کند و پوشکش را با ایزی لایف تعویض کند.


+اختیار زندگی ام را داشتم یه گلیم چهل تکه میخریدم.البته مطمئن نیستم که همچین چیزی وجود داشته باشد ولی میخریدمش.یک گربه ی خر و یک لاک پشت گاو.نه نه گربه نه.سگ.شبیه هاپو.دلم برای هاپو هم تنگ شده.عزیز ترین سگ عالم.البته بعد از نازنین پاشکسته ی من.بعدش هم کلی کاغذ میچسباندم به در یخچالم که با چسب نواری یا چسب برق میبستمش بعد هم یک مشت گلدان را میدادم یاسی آب بدهد و ارسلان را بیاورد تا از دعوایشان با سگ فعلا بی نام من لذت ببریم و بعد هم امیر می آمد و یک سری مزخرف پزشکی را روی زمین هوار میکرد و پردیس همان ها را با روانشناسی جارو میکرد و من و یاسی با خیال راحت از اینکه هر دوشان هم بحث هایشان را پیدا کرده اند تخمه میشکستیم میخوابیدیم یا یاسی عکس میگرفت و من ژست.یک پرده ی چهل تکه ی کلفت هم به پنجره میزدم تا مطمئن شوم وقتی که بکشمش از نور ذوق خواهم کرد و وقتی که پهن باشد آفتاب میفهمد که حوصله ش را ندارم.کامبیز.یا مثلا گل ها.یاسی مواظبشان است.مسئولیت کتاب هام هم با امیر.محمد هم آهنگ جدید می آورد و یو سفم آبقند درست میکند و تعارف میکند و...حوصله م از این هم بلد است سر برود.انصافا

فروید،لطفا دوستم داشته باش

مرد – چرا از علم فرار میکنی؟


دختر – من اگه فرار میکردم الان اینجا نبودم.


مرد – پس چرا به نظر میاد که فرار میکنی؟


دختر – چون لزومی نداره وقتایی که مجبور نیستیم درگیرش بشیم.مثلا وقتی یکیو عاشقانه دوست داری ترجیح میدی به جم تی وی پناه ببری یا به کتاب درسیات فصل کدام هرمون ها شما را عاشق میکنند صفحه 512؟تفکر ازلی و ابدی و خداوار بودن معشوق بهتره یا اینکه دم خدا گرم چه هرمونایی.چه حالی میده؟

استخوان ها

مغز سه روز طول میکشه تا خودشو وفق بده.

فروید،لطفا دوستم داشته باش

یک:

 

صحنه تیره است.مثلا سرمه ای.آبی خیلی خیلی تیره.با یک نور زرد،شبیه به چراغ خواب روشن میشود و بعد خاموش.فاصله زمانی هر روشنی تا خاموشی پشت سرش 3 ثانیه است ولی فاصله زمانی هر خاموشی تا روشنی پشت سرش 5 ثانیه.همانطور که به نظر می آید تاریکی نقش غالب تری دارد.

روشنی سه ثانیه ای بر دختری سفید پوش که وسط صحنه به وسیله ی رنگ پردازی پشت صحنه آبیِ مرده می نماید مسلط است.دختر بر زمین نشسته.دامن لباس خواب طور لباسش بهم ریخته و مچاله شکل دورش پراکنده شده و خودش با تمام قدرت زانو بغل گرفته است و چانه روی دره ی میان دو زانو گذاشته و با صدای نفس کشیدن منقطعی به شدت می لرزد.

آخرین روشنایی 7 ثانیه طول میکشد.زمانی برای اینکه دختر چانه از روی دره ی میان زانوهایش بردارد و به جمعیت نگاه کند.شاید توی چشم تک تکشان.بی آنکه سرش دیگر تکان بخورد و در آنِ آخر ثانیه ی هفتم دختر از ته گلو جیغ میکشد و همه جا تاریک میشود.تاریک تر از تمامی 5 ثانیه های تاریکی گذشته.

^.^

نتیجه ی یک آدم مریض بودن دارا بودن افکار مریضه.افکاری که برمیگردن بت میگن تو اگه نتونی چار کلوم وبلاگ نوشت بنویسم چه جوری میتونم ادبیات نمایشی بخونم یا هر کوفتی شبیه این.

نتیجتا.پیش به سوی وب نویسی ^.^

زیر صفر

اومده بود کنار صندوقا.برگشت و دنبال شناسنانه ش گشت.نبود.یکم بعد  داشت به زنش که شناسنانه شو به جای اون نیاورده میگفت که آیکیوش کمتر از صفره.

میدونی چیه؟من هیچ وقت دوست ندارم کسی بهم بگه که آیکیوم کمتر از صفره.میدونی یه جوری سنگین تر از اونه که حقم باشه.مخصوصا به خاطر شناسنامه ای که خودش یادش رفته.

میدونی برگشتم گفتم بهش.اینکه من هیچ وقت تو موقعیت مسئولیت شناسنامه ی یکی دیگه قرار نمیگیرم که تهش به خاطر فراموش کردنش آی کیوم زیر صفر خطاب بشه.

میدونی اینو که بهش گفتم چی گفت؟

گفت یعنی هیچ وقت نمیخوای شناسنامه کسیو بگیری چون من به شناسنامه گیرم گفتم آیکیوش کمتر از صفره؟گفتم که یکی از صد تا دلیلش اینه.من هنوز 99 تا دلیل دیگه م دارم.

ولی راستشو بخواین من واقعا واقعا واقعا متنفرم از اینکه بهم بگن آیکیوم پایین تر از صفره.

اسفند

باید بنویسم.اسفند شده دیگه.