من نشستم وسط یه مشت اسکناس ده هزاری و پتو و کاغذ و دفتر و پارچه با یه لپ تاپ که با سوپرنچرال درونش تبدیل به تمام زندگانیم شده.میخوام فرار کنم کاری نداره.باز میکنم لپ تاپو یه قسمت از سوپر نچرال.دان.فرار با موفقیت انجام شد.
یادمه سمانه دوران دبیرستان میگفت که اگه دین تو سوپر نچرال 100 تا زنم داشته باشه حاضره بره زن 101میش شه.من گفتم که من خونه شو با اون 100 تا زن خراب میکنم میرم زن اولش میشم.واقعیتش من حوصله م زود سر میره.دینم که بچه خوبیه اهل رعایت عدالت نتیجتا 100 روز یه بار بخواد بم سر بزنه کلامون میره تو هم.
نشستم با نمایشنامه محمد گریه کردم.نمیخوام اسپویلش کنم.هرچند شاید هیچکدومتون هیچ وقت نخواید و نتونید بخونیدش ولی خب نمیخوام اسپویلش کنم با این وجود ریلی.
صرفا اینکه تلخ بود.مخصوصا...میدونستین یه چیزی رو؟اگه تفنگو بذارین رو شقیقه تون و شلیک کنین صدای گلوله رو نمیشنوین.چون سرعت حرکت گلوله بیشتر از صوته.
و داستان ید الله مشنگو میدونین؟
براتون میگمش.صرفا قبلش روشن سازی کنم که تعداد اسکناس های ده هزاری ابدا زیاد نیست.نتیجتا فکر نکنین من پولدارم.من هیچی پول ندارم.
مصیبته که سرعت هر چیزی از سرعت صوت بیشتره نور و تصویر و گلوله و حافظه، تعمدا اینطور فکر میکنم که صرفا برای همین چیزهاست که تنها صداست که می ماند، هوم؟ هوم
شاید.سرعت کمتر ماندگاریشو بیشتر میکنه مثلا