خواب

فقط اینکه همه چیز.اینکه خوشبختی زندگی اروپایی طور گونه و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن و قاطیش سیگار دود کردنو خندیدن تو خیابون تماما خلوت نیمه شب امن گیجت میکنه اونقدر که نمیدونی واقعا.نمیدونی چی.نمیدونی کجا.نمیدونی چه موقع.نمیدونی چرا.که این همه خوشبخت باشی ولی بازم بلد باشی انواع سوالات رو بپرسی.انواع کلمات پرسشی رو سر در انواع جملات بچسبونی و از یه مفهوم سوالات مختلفی که توشه رو بکشی بیرون.که چرا چی چطور کجا...


فقط اینکه خسته کننده باشه مثه سگ دویدن و خواستنش وقتی تهش اونم یه بدل داره در عمقش که ختم میشه به تمامی پرسش های مسخره ای که حتی ارزش ذهنی ندارن چه برسه به ارزش ادبی.اینکه بربخوری به مشکل بی مشکلی در انتهای هرگونه خوشبختی ای.برفرض رخ دادنش البته.اینکه ساعت یک و نیم روز شنبه باشه و یک ساعت و نیم از هفته ای که در انتهاش چیزی که از 15 سالگی تا 21 سالگی دغدغه ی جدیت بوده روشن شه و رسمیت بگیره و تو حتی...تو حتی...

دردش اینبار استخون شکنه.مثه گیجی قبل امتحان ریاضی یک ترم یک نبود که میدونستم میفتم و رفتم و افتادم و قسم میخورم که هر ثانیه از امتحانو در آستانه ی پاره کردن برگه ی امتحانم و جیغ کشیدن سر استاد ابلهمون بودم و آهنگ های آلبوم ترامادول شاهین نجفی رو میخوندم و به این فکر میکردم که اگه از ننه بابام قهر کنم یه استودیوی موسیقی میزنم و حالا حتی نمیتونم تاریخ موسیقی کلاسیک رو هضم کنم.گیجی قبل ریاضی یک توی ترم یک و خستگی وحشتناک بعدش و من که دمغ و عنق تو راه برگشت به خوابگاه میخواستم گوشامو بگیرم و به پریسا و الهام بگم که خفه شن و یک کلمه ی دیگه اگه یکی از غلطامو رو کنن جیغ میزنم.

مثه بارای قبلی نیست.هرچند این اولین باره که برام رخ میده.اینکه بشینم و حس کنم ساعت شنی جلوم گذاشتن و داره شناش میریزه و البته این شن نیست و جای شن محتویات شیشه عمرمه که داره قطره قطره ش رو زمین میریزه.

که البته شلوغش کردن هم بخشیشه ولی این مشکل هست که مشکل من فقط یه امتحان برای افراد اغلب 18 ساله نیست.مشکل من فقط یه امتحان نیست.حتی زنجیره هایی نیست که بهش وصله.حتی این نیست که کارم زندگیم اختیار لایف استایلمو داشتن اختیار زندگی و نحوه ی نفس کشیدنمو داشتن نیست.فقط حتی صرف خود هنر نیست.ارزش های والای وجودی و اثبات شخصیت و بزرگی و ارزش داشتن انصرافی که گذشت و اشکهایی که ریختم نیست.این اصلا این چیزا نیست.هر تکه ایش نهایت ترسه.هر تکه ای از روز 5شنبه به بعد برام نهایت ترسه.حتی وقت دکتر ساعت 6 روز شنبه م.حتی نوبت نگرفتن آرایشگاه روز شنبه صبحم.حتی رسیدگی به دوستانی که رهاشون کردم.حتی صحبت با نسیم درباره ی نشست داستان خوانی.

یه جا نوشته بود استرسی که خانم ها در شب زفاف دارن به خاطر ترس از درد پارگی پرده بکارت نیست و حاصل از ترسیه که از زندگی متفاوت و جدید بعد از شب عروسی دارند.از مسئولیت ها و تمامی فشارهای زندگی جدید.از این مرحله ی نو.5شنبه برای منم همینه.

و جدای از این بخوام به خوب نبودن اوضاع فکر کنم و ...نه.بهتره بخوابیم.میگفت که مشکلات با خواب حل میشن.هر قدر بزرگتر خواب بیشتر

نظرات 2 + ارسال نظر
کوریون چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 01:17 http://chorion.blogsky.com/

هلاک، مسریه ..

مهسان سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 14:57

مهزاد :"(((
متاسفانه متاسفانه میفهمم چی میگی :(((

میدونم که میدونی:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.