دونت

نشستم دارم وبلاگی که یاسی گذاشته برامو میخونم.تو فکرم برم یه قرص بردارم و تو تخت دراز بکشم و بخورم تا قبل اینکه بخوام فکر کنم هنوز از امروزم ارضا نشدم و امروز هیچ گهی نخوردم بخوابم.

همیشه متنفر بودم از هوای گرم شبانه ی امتحانی.بوی قهوه ی شب قبل امتحان میده و مارمولک روی توری پنجره و لباس خواب نازک آستین حلقه ای بلند سابقم(که دیگه برام تنگ شده و دادمش به نگین) و کاغذهای پرت شده گله گله ی اتاق و جیرجیرک ها و چراغای خاموش.دوست داشتم اقلا بو سیگار میداد.یا بوی آهنگ لیت گودبای.

دلم حتی برای مارمولک روی توری اتاق سابقمم تنگ شده.دیگه ما خونه ی حیاط دار نداریم.حقیقت آزار دهنده ایه برام.

وبلاگه مال یه دختر عربه.میتونم گرما رو تو لحنش حس کنم.خب صادق باشیم مثلا لحن من گرما نداره.لحن یاسی هم.لحن امیر هم.محمد هم حتی.حتی مال محمد یک کمی سرده.لحن الهامم حتی گرما نداره.چیزی که گرمای بیش از لحن اون میاره غرق شدن تو فرهنگه و بومی کردن همه چیز حتی تجدد.بیش از حد اصیله.بیش از حد عریان.از اون عریانای بی زینت حمام نرفته و شیو نکرده.یه چیز تماما نچرال.این همه طبیعی بودن یه چیز به وحشت میندازتم.عادت کردم که اینقدرام طبیعی نباشم.عادت کردم همه چیزام اگه طبیعی م باشه طبیعی به نظرش آورده باشم.مثلا دماغمو طبیعی عمل کردم.یا به گریم بیشتر از آرایش عقیده دارم و همچین کوفتایی...اونقدر طبیعی بودن میترسونتم.میترسم که از گرماش شر شر عرق بریزم و موهام بچسبه بهم و لباسمم بهم و بعدم یه آقای چاق شکم گنده با موهای زبر سفید و سیاه سینه و شکم با تن لخت و سرخ و داغ و خیس عرق و کله ی کچل خودشو بچسبونه بهم.اینقدر ترسناک.

هنوز شعر شارل رو ننوشتم.هنوز زندگیشو مرتب نکردم حتی.مطمئنم نمیتونم هیچ وقت اون شغلی که دوست داشتمو بدست بیارم.تنها چیزیه که به عنوان شغل دوسش داشتم.میدونین.تنها چیز.

بی رحمانه ست که هیچی ندارم برای مانور.جولان که بماند.درس نخوندم.شارلو هم درنیاوردم.دانته که بماند.نتیجتا فاک می.

نظرات 3 + ارسال نظر
divane چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 23:12 http://divane.blogfa.com

ادرسشو بده ببینم کنجکاو شدم

http://c-oo-li.blogsky.com/
اینه

آنا جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 11:17 http://aamiin.blogsky.com

فکر می کنم بدونم کی را می گید. اوایل به نوشته هاش وابسته بودم. حتی یک بار نوشتم که اگر احمد محمود زن می شد مثل شهرزاد می نوشت. اما الان دیگه نه. دیگه اون نثر قوی را ندارد. و برای خودش هم نوشتم که نگرانش هستم قلمش را گم کند.

چه جذاب.اینقدر معروف و آشناست یعنی؟

یاسمین پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 23:41

شهرزاده اسمش. بت طور دوستش دارم.

من نمیدونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.