چشم تو صدام بود و من خرمشهر آواره:| خوار و مارت کنکور

بهم گفته بود که فقط در صورتی برام از اونجا چیزی میخره که حس کنه اون چیزی که داره میخره متعلق به منه و باید مال من باشه.نگفتم بهش ئه چه جالب منم دارم اینکارو میکنم.میخوام کنکورمو بدم و دور و برمو خالی کنم از هر چیزی که حس میکنم متعلق به من نیست.که خب بار اولمم نیست که اینکارو میخوام بکنم.ولی خب شاید اینبار توش موفق ترین باشم چون تمام بارهای قبل یک به تمام معنا شکست خورده بودم که جلوی به درد نخور ترین وسیله ی زشت چرتم وای میستادم و میگفتم بریزمش دور...نریزم...بریزمش دور...نریزم...و یک هو  اون مزخرف به درد نخور تبدیل میشه به عزیز ترین چیزی که وجود داره.

البته یه چیز طبیعیه.غیر قابل اعتماده.به قول یوسف اینکه دقت میکنی روزی که داری میری موهاتو کوتاه کنی چقدر از همیشه خوشحالت ترن؟اینو هر بار که میخواد سیگارو ترک کنه و تلگرامشو حذف کنه میگه.هر بارم اینکارو انجام میده.البته خب لزومی به دلتنگی نیست دو دیقه بعدش باز برمیگرده.

امیرمیگفت که داره مدام فریاد میزنه که بگذرین.تموم میشه.که باید به تمام آدم های دور و برش اینکه ولش کن رو یاد آور شه.اینکه گیر نشو بهش.ولش کن.میره.

خب راست میگه.منکر این قضیه نیستم ولی من همون آدمیم که اگه از روزم ارضا نشم نمیخوابم تا یه اتفاق خوب بیفته که به زندگی کردنم توی اون روز بیفته و ممکنه تو خستگی تمام اینور و اونور دور خودم بچرخم و در های جدیدی بگشایم تا امروزم منو راضی کنه.نتیجتا توقع نداره که وقتی من از هر روز خدام ناراضیت عمیقی حس میکنم در حال حاضر و هیچ روزی اونقدر خوب نیست که بخوای بعدش 14 ساعت بگیری بخوابی همه رو بگذرونم که تموم میشه؟

البته.راست میگه.میدونم.هرچند.مطمئن نیستم تموم شه.مطمئن نیستم بگذره.یعنی چرا.میدونم میگذره.ولی مطمئن نیستم چیزی که ازم میگیره چیز با ارزش تری نباشه.یعنی مطمئن نیستم که چشمامو باز کنم و ببینم که ئه.چه خوب.تموم شد و بعد با خرابی ها رو برو نشم.

مثه تموم شدن یه جنگ و با سرخوشی به صلح فکر کردنه و بعد چیزی که میبینی...یه مشت آوار و درختای سوخته و آدمای متلاشی شده و خون های ریخته باشه.نمیخوام جسد عزیز ترین کسی که دارمو کف زمین ببینم وقتی که میتونستم با جنگیدن نجاتش بدم شاید.نمیتونم خرابه های خونه ی پدریمو ببینم وقتی که شاید میشد نجاتش داد.حفظش کرد.شاید امیر با ملاقات کردن فجایع جنگی مشکلی نداره.نمیدونم.ولی من دارم.من عادت دارم از همه تخم مرغ های شکسته املت درست کنم و تلاش کنم خوشمزه شه.

و الان تخم مرغی که شکسته زمان من برای کنکورم نیست.آدمای دور و برمن که شکستن.خودمم که شکستم.رابطه هامه که شکستن.خب من شکسته.اون شکسته.کیه ک بتونه املت درست کنه؟

خود تنفری خاصی دارم.وقتی که غر میزنم.که من میدونم کسی که دارم براش غر میزنم حال و روزش بدتر از من نباشه بهتر از من نیست.

البته همه کنکوریا نیسان آبی ن.همیشه حق با اوناست.ولی بازم...آخه من پشت نیسانه نوشتم بیمه ابولفضل :|

نمیخوام یه چشمشون به رانندگی خرابم باشه و یه چشمشون به بیمه ی ابولفضل.نمیخوام.حس میکنم باید موهامو کوتاه میکردم.گور بابای اینکه گذاشتم بعدا برم چتری بذارمو خوشگل مشکل بشم.

البته.اثری نداره.داره؟

نظرات 2 + ارسال نظر
شادی شنبه 12 تیر 1395 ساعت 14:03

اساسا وقنی بش نیاز داری باید کوتاشون کنی ، حقیقتا اونقدرام قضیه تراژدی نیست بلند میشه و بازم بلند میشه . فک نکن تو قضیه نیسم ، موهای من سالهاس کوتاهه و هر از چنباری کلی زار میزنم که چرا بلند نیسن ! اما تهش برمیگردم به همین :)
به دید + بش نگا کن
کنکور یه غولیه که هرچی ازش بد بگی گنده تر میشه و کم کم تورو میخوره ! کوچیک ببینش همین

موهای من فره و همیشه کوتاه تر از اون چیزی که هست به نظر میاد

The Conqueror Worm پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 11:57 http://lunacy.blogsky.com/

حس عزیز شدن چیزی که میخوای دورش بندازی رو به شدت درک میکنم.

موهایین که باید کوتاه شن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.