میخوام یه پتو بردارم از اون راه راه ببریا.برم کنج یه غار کوچیک ته ته ته تهش بکشونم روم و بگیرم بخوابم.دلم میخواد که نمونم.هیچ درسی نباشه برای خوندن آدمی برای جواب پس دادن خطری برای ترسیدن آینده ای برای نگران شدن کاری برای انجام زندگی ای برای کردن تلگرامی برای چک در و دل هایی برای دادن...دلم میخواد نباشم.دلم میخواد از هرجایی که مال من نیست،حوزه ی من نیست کوتاه بیام.مثل آینده ی فرزند فلان مادر.مثل حال فرزند مادر دیگر.مثل آینده ی کنکوری فلان 18 ساله.مثل وطن شهرنشینی یه شهرنشین.مثه خونه ی مرد سخت کوش برای خانواده و ایران اسلامی ملت مسلمان متمدن سنت پرست.
شاید تهش تونستم شاید تهش شد از توی تکه ی بد ذهنشونم کوتاه شم.از روی زبونشون.از روی چشماشون.شاید تهش رفتم تو همون غاره.لای پتوی ببریم خوابیدم و شایدم یه ببر که اونم از حوزه ها کوتاه اومده بود اومد کنارم و اونم خوابید پیشم.
:)) ببره خوبه. بعد تو هم چون تویی کول برخورد می کنی سیگار می کشی یه کم کناره می گیری می گی بیا پیشی بیا پیشم پیشی.
پ.ن.. تو نمی گی بیا پیشی ولی کوول برخورد می کنی. تو مثلن می گی هه! ببر! بیا ولو شو پیشم. :))
هعی. کللن دیدارت با ببر رو دوس داشتم.
حرف که نمی زنی! اقللن پست بذار تُس تش جان.
:))
ببر عالیه یاسی.من بهش خواهم گفت پیشی.به یاد تو
خیلی حس بدیه فکر کن خیلی جاها متعلق به تو نیست و اما پتو چیز خوبیه
پتو عالیه.