اگه یکی بیاد ببینتمون چی؟منو میکشن.هیس.نترس.کسی بیدار نیست که

دیشب تا ساعت 5 صبح و شایدم بیشتر توی تختم میپلکیدم و به همه چیز فکر میکردم.البته نه به همه چیز.بیشتر به سیف پلیس.دنبالش میگشتم که پیدا کنم.تک به تک کوچه ها و خونه ها و خیابونا و پارکا و کوه های اطرافو چک کردم.تک به تک چیزایی که میشناختم.انگار جایی وجود نداره.کلافه میشدم عصبی میشدم و بهم میریختم فکر میکردم که مگه من چیکار میکنم که به سیف پلیس نیاز دارم؟فهمیدم که حتی اگه نخوام کاری کنم برای آرامش فکری اینکه اگه بخوام کاری کنم اینجا سیفه یه سیف پلیس نیاز دارم.نمیدونم چرا باید ساعت 5 صبح چیزی که نذاره بخوابم این باشه.اینکه باید کلید پشت بومو پیدا کنم که راحت بتونم درشو ببندم و بدونم که خودم بلدم بازش کنم.بالای پشت بوم رفتن بدون بستن در مثه رفتن مضطراح بدون بستنه دره.فقط در صورتی باید انجامش بدین که مطمئن باشین تو ساختمون تنهایید.داشتم میخواستم آرامش اینکه فقط...توقع زیاد و بی شرمانه ایه احتمالا.چیزایی که تا الانم داشتیم خوب بودن.نبودن؟خوب بودن.عالی بودن.فقط میترسم کافی نبوده باشن.

دیشب تا 5 صبح ناخواسته فکر میکردم.تو فرهنگ عامیانه بهش میگن فکر و خیال.تو فرهنگ سنتی میگن به شیطون لعنت بفرست و بخواب.شیطون دیشب بهم میگفت که تو اینجوری نمیتونی ادامه بدی.ظلم میکنی در حقش.بهم میگفت که برو پشت بوم.بهم میگفت که چرا وقتی هیج تکه ای نداری که توش راحت باشی چسبیدی و بازم هی میخوای زندگی کنی؟بهم میگفت که از خونه برو بیرون.خیابونا.راه برو.برو تا برسی به چمران.تو یکی از کوچه باغاش خودتو قایم کن.تو قصر الدشت تاریک بمیر.تو پارک کوهپایه 8 هزار پله رو برای 8 تا شهید گم نام برو بالا و بغل اونا خودتو چال کن.صفت گم نامشونو که دوست ندارن ازشون بگیر و اسم خودتو بهشون بده.اون وقت هم اونا خانواده دارن هم پدر مادرت یه دختر شریفی که شهید شده.خودتم آروم بخواب.شیطونه حرفای خوبی میزد پدر سگ.احتمالا دیشب خر شده باشم باش خوابیده باشم.مست بودم ولی.هیچی یادم نیست.فقط یادمه صبح که بیدار شدم-منظورم بارهاییه که بیدار شدم-در و دیوارو نگاه کردم و فهمیدم که آقا شیطونه یه یادداشت نذاشته و نرفته.کنارم خوابیده بود هنوز.براش وان نایت استند نبودم.بیدار شد موهای ابروهای پرپشتشو از جلوی چشماش کنار زد منو که دید لبخند زد و از قرمزم قرمز تر شد با عشوه شاخاشو تکون داد و گفت:صبح بخیر عزیزم

بعدم در حالی که دنبال چنگالش میگشت گفت:بریم پشت بوم؟

نظرات 1 + ارسال نظر
یاسمین چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ساعت 20:19

احسسسنت.

ملسی:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.