تمام چیزی که باید به یه نفر میگفتم این بود که بهم قول بده که عکس ها رو کاغذی کنیم.پراکنده شون کنیم تو کل جهان.مثل نوشته هامون.و هر بار که خاک هر تکه رو میتکونیم تو هر خونه تکونی هر عید هر سالی یهو برحسب اتفاق یکیشو ببینیم و لمس شده لبخند بزنیم.
اینکه اون خاطره ی لمس شدنی تو کاغذ تو یه لحظه رو از وقتی عکاسی دیجیتال گه زده به روزگارمونو از دست دادم.راحت تر عکس میگیریم.میدونم.ولی راحت تر عکس نداریم.من آدم نگهداری منتظم از همه چیز نیستم.همه چیزم همیشه پراکنده ست.زیر یه کوه کاغذ میگردمو فلان کاغذ واجب تر از هوا رو پیدا میکنم در حالی که مسلما نباید پیدا میشده.نگهداری عکس هم مازاد بر تمام کاغذهام که هر کدومو به یه دلیلی هنوز دور نریختم(یا توشون سر کلاس رمان نوشتم یا حاشیه یا خط خطیش جذابه یا ممکنه به درد نگین بخوره یا هر چی...)کار احمقانه ایه.ولی من میخوام لمسشون کنم.دلم برای لبخندی که با لمس هر تکه عکس داشتم و حسرتی که کاش هنوز همون موقع بودتنگ شده.
فکر کنم از وقتی که عکس ها دیجیتال شد من شروع کردم به حسرت نخوردن برای گذشته بودنم.
+استخوان های دوست داشتنی شاید تنها کتاب عالم باشه که فیلمش قشنگ تره.دختره تمام فیلم های دوربینشو تموم میکنه.همه رو عکس میندازه.خانواده ش میگن که ماهی یه حلقه رو بیشتر چاپ نمیکنن.دختره بهش تجاوز میشه و کشته میشه.ولی جسدش پیدا نمیشه.خانواده ش ماتم غریبی داشتن.انتظار هر لحظه برای پیدا شدن دخترشون.ناامید شدنشون.باز امیدوار شدنشون.آخه جسدش هیچ وقت پیدا نمیشه.جدی جدی هر لحظه ممکن بود برگرده.ولی با این حال وقتی پدره میخواست همه ی فیلم ها رو ببره تا چاپ کنه مادره دستشو میگیره.میگه.نه.قرار ما این نبود.ماهی یک حلقه.
ماهی یک حلقه از دختر عزیزت عکس چاپ بشه.
فیلم با یه عکس شروع میشه.که دختره از خودش گرفته.مونولوگ دختره در ابتدای فیلمنامه:
I remember being really small... ... too small to see over the edge of a table. There was a snow globe. And I remember the penguin who lived inside the globe. He was all alone in there and, I worried for him. Don't worry, Kiddo... He has a nice life. He's trapped in a perfect world. Look at that, Susie Q. I remember being given a camera for my birthday. I loved the way a photo could capture a moment... before it was gone. That's what I wanted to be when I grew up - - a 'wild-life photographer' Sorry, mom. I imagined that when I was older, I'd be tracking wild elephants and rhinos. But, for now, I'd have to make do with Grace Tarking. It's strange, the memories you keep. I remember going with dad to the sink-hole out at the Connor's farm. There was something about the way the earth could swallow things whole. And I remember the girl who lived there. Ruth Connors. The kids at our school said she was weird, and now I know she saw things other didn't. Ready? One, two, three
My name is Salmon, like the fish. First name, Susie. I was 14 years old when I was murdered, on December 6, 1973.
Nobody notices when me leave. I mean, the moment when we really chose to go. At best you might feel a whisper - or, the wave of a whisper... undulating down. My name is Salmon. Like the fish. First name, Susie. I was 14 years old when I was murdered, on December 6, 1973. I was here for a moment. And then I was gone. I wish you all a long, and happy life.