دفتر سبزه

یک چیزی هست توی این نرمال زندگی کردن هدفمند که به طرز غریبی میتونه در عین خواستنی بودن آزار دهنده باشه.اینکه بشینی و صبر کنی تا شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدت از راه برسه و بعد دیگه نتونی که رهاش کنی.تو خیالت باهاش زندگی کنی ازش بچه دار بشی و با هم بچه هاتونو بزرگ کنین و زندگی کنین و اونقدر واقعی تو خیالاتتون با هم زندگی کنین که چیزی از مقوله ی دوست بودن نداشته باشین.


انگار که واقعا برچسبی برای همچین قضیه ای نداریم.حتی دوست دختر-پسر بودن تو روابط تعریف نشده ست و حداقل باید توی ذهن به یه ازدواجی ختم شه این به نحو وحشتناکی در همزمانی غریبی با خواستنی بودن وحشتناک و شومه.یه سرنوشت مختوم بد.یه چیزی که ازش بدم میاد.میترسونتم.


خب...بسه دیگه.بقیه شو تو دفتر سبزه مینویسم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.