یه راهه.یه جنبشه.یه مکتبه.یه روش زندگیه.

کامبیز میدونه که لاک پشته.خوب خوب خوب میدونه.هر بار که چپکی رو لاکاش میفته و تو هوا دست و پا میزنه یادشم رفته باشه یادش میاد.

با این وجود کامبیز نمیذاره لاک پشت بودنش براش تصمیم بگیره.مارمولک بازی در میاره و از در و دیوار میره بالا و در و دیواری هم نباشه حس دونده بودن میکنه و با تمام حدی که بلده میدوه.اهمیت نمیده که چند بار برعکسی بیفته و تو هوا معلق دست و پا بزنه(تهش میمیره.من میدونم) اون نمیذاره جبر لاک پشت بودنش براش تصمیم بگیره.


کامبیز فقط یه لاک پشت نیست...

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسمین یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 01:26

هی همش تل هیم آی لاو هیم

باشه:)

امیرحسین یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 01:07

این حد از علاقه من به یک حیوان آن هم از دور بی سابقه است :))

از دور فقط میشه علاقمندش شد وگرنه از نزدیک همه ش دردرسره:|

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.