سوپرگرل1

الان که سرم درد میکنه.به خاطر آفتابه و میگرن.ولی یکم پیش مخصوصا وقتی داشتم میرفتم کاغذی مثه خر آروم بودم.آروم بودن دیشبم بهم مونده بود.یعنی اونقدر که بلد بودم به هر مصیبتی لبخند بزنم و ردش کنم.اند دتس نات هو آی ام.

البته دلیل نمیشه که ازش لذت نبرده باشم.اینکه تو اتوبوس هی این برگای چسب خونه های قدیمی رو میدیدم و لبخند میزدم و لوازم التحریر فروشی ای که پارسال ازش رنگ ارغوانی خریدم برای درخت سرمه ای رو میلبخندیدم و به خلاقیت تصویری و چهارتا گزینه ی مثل همش فکر میکردم.یه آهنگی بود که حدودا دو روز پیش گوش دادم و فهمیدم که دوست دارم بازم گوش بدم. وقتی که دستم بند بود تا از آهنگی که گوش میکردم پررو بازی در بیارمو رو شافل اونقدر بزنم آهنگ بعد آهنگ بعد آهنگ بعد که برسم به یه چیز دوست بداری،نتیجتا خودش رو شافل عمل کرد و رفت آهنگ بعدی و پخش شد.اسمش سوپر گرل بود.تو سرسری گوش دادنش فهمیدم بلدم یه چند باری گوشش بدم و آزار شنوایی نبینم.نتیجتا بازم سرسری وسط کارام پخش شد.یعنی نه اینکه برم دنبالش بگردم و پخشش کنما.نه.وقتی تو شافل میزدم آهنگ بعد آهنگ بعد آهنگ بعد بهش که میرسیدم با انزجار نمیزدم آهنگ بعد.یا با ملاطفت و اینکه حالا نه میزدم یا با سر تکون دادن یا اصلا نمیزدم خب.

امروز درست حسابی بهش گوش دادم و این بود که فاجعه اتفاق افتاد.میدونین اینکه من یهو تحت تاثیر یه آهنگ به این شدت قرار بگیرم به طرز مریض وارانه ای مریضه.میتونه مریض کننده باشه حتی.بدون شوخی و ننر بازی میگم که میتونه.برای اینکه نظریه م همچنان بدون شوخی و ننر بازی بمونه بیشتر از این درباره ش نمیگم.ولی مثلا راشکا.هدلایتس.رومئو ژولیت کلایدرمن.هتل کالیفرنیا.اگزیت میوزیک.برنینگ تو د اسکای.این آخریم سوپرگرل.

هرچند این آخری یک کمکی فرق داره.

طرفای یازده اینا بود که یاسی از دستشویی اومد بیرون(تو دستشویی هم اس ام اس میزنه که:من توالتم:|)آهنگ مرا ببوسو گذاشته بودو تو کفش بود.بهش گفتم که یه اتفاق خوب برام افتاده یاسی!گفت چی؟ گفتم یه آهنگ خوب گوش دادم!

بماند که گفت بمیرم الهی که اینقدر بدبختی که به یه آهنگ خوب گوش دادن میگی اتفاق خوب.

مجبورش کردم در حالی که لیریکو میکنم تو چشماش آهنگو بکنه تو گوشاش.لبخندش حینشو دوست داشتم.جدا از اینکه لبخندش بالاخره خوبه و اون لبا و اینا و جوووووون خب خوب بود.یعنی خوبه که اونم لبخند زد بهش.حس "من اشتباه نکردم" میده به آدم.

درسته که لبخند زد ولی خب من وحشتناک حس میکردم که قادر نیست عمق این آهنگو اون جوری که من درک کردم درک کنه.مثه انگری ریورز که نفهمید یا اگزیت میوزیک که به 12 ساله بودن رومئو ژولیت گیر داده!

میخواستم براش توضیح بدم که عمق این قضیه چیه و عمیقا دریافتم که در توضیح این مطلب گه بارم نیست :|

یعنی انگار هیچ واژه ای نیست که بتونم در قالبش حسی که شخصیت دخترونه ی کاراکتری که آهنگ درباره ش میگه بهم میده رو بگم.اینکه با همه وجود جلو چشمامه و میبینمش.حتی راه رفتنش تو خیابونو.با یه قد کوتاه و موهایی که هیچ وقت از روی شونه هاش بلند تر نمیشه و نگاه با اعتماد به نفسش به روبرو.داره مدام حتی وقتی که دیر میاد خونه جلو چشمام رژه میره.حتی وقتی جیغ میزنه.داد میزنه.ولی قادر نیستم توضیحش بدم.

من کم پیش میاد با بتونم شخصیت پردازی کنم.یعنی آدما رو میبینم.میشناسم که کی هستن.اگه بخوام بنویسم باید با شخصیت خودم بنویسم.آدما رو بلد نیستم خلق کنم.مدام نیازمند یه الهام از واقعیتم.یکی که کاراکترو از روش بنویسم.ولی این کاراکتر اونقدر برام توی ذهنم جا افتاده که عمیقا تمایل دارم بر اساس این آهنگ یه نمایشنامه داستان یا هر چی بنویسم.یه داستان که داستانش همچین دختریه.

وحشتناک تو ذهنمه.سعی خواهم کرد در قالب چرک نویس تلاش کنم برای توضیحش.برای نگین نتونستم.برای یاسی نتونستم.نیازمند کسی ام که...نمیدونم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.