5

من نمیخوام حسودی کنم دیگه.میشه؟

درسته که من خیلی کارا بلد نیستم ولی...

عوضش من بلدم موهای یاسیو گیس کنم.

نکبتای پر توقع عشق و گوساله ی بزغاله

خب من امروز ربع ساعتم درس نخوندنم ولی دلیل نمیشه که شما توقع داشته باشین من پست بذارم.بدهکار نیستم که بهتون :|

پرتوقعای بیشعور خر عوضی گوساله ی نهنگ

من امروز ده ساعت درس خوندم توقع ندارین که بیام پستم بذارم که؟

مردک

صبح اول صبح یوسف اس ام اس داده معایبمو بگو.شنیدن این حمله از یوسف اونقدر عجیب بود که تا وقتی که از خواب جدی جدی پاشدم داشتم خوابای ساینس فیکشن میدیدم.

زیرشو خاموش کن

حوصله م سر رفته :|


شهرزاد

بچه ها.این بزرگ آقاست.

بزرگ آقا عاشق هر کس که میشه اونو به شهاب حسینی میده.

بچه ها مثل بزرگ آقا باشید ^.^

صرفا حس کردم جوابه ماندگاره!

با قضیه ی خلاقیت نمایشی 91 درصد مربوط به تئاتر از آغاز تا سده 20 میلادی رو برو که شدم.خوشال شدم.به مامانم گفتم.گفت خاک تو سرت.باید 100 میزدی :|

به یاسی خواستم بگم تلگرام نداشت.پردیسم خواستم بگم تلگرام نداشتم :| به امیرحسین گفتم که اعصابم خرده.گفت ننر نشو دیگه.گفتم نه درصده عالیه.ولی خب این فقط یک هزارمشه.برگشت بم گفت نگا نمیخوای خوشال شی از درصدت اوکیه.صرفا ننرخان عن دیگه چرا ناراحت میشی؟-_-


:)))


10000

از خوشحالیام اینه که وبلاگ امیرحسین با عدد شروع میشه نتیجتا لازم نیست کیبوردمو فارسی انگلیسی کنم و گیج بزنم و اعصابم به فنا بره سر یه وب گردی ساده :| یه کار درست تو زندگیش کرده همینه.منتهی هیچ وقت نفهمیدم که اسمه دقیقا چند تا صفر داره.اینقدر میزنم تا برام تو سرچش پیداش کنه ^.^

62

فاجعه تکرار شد.عربی

عروسی بودم.درس نخوندم

چقدر سخت میتونم با این دلتنگی خجالت آمیز برای یک شهر کنار بیام.مخصوصا شهری که جز من کمتر کسی دوستش داره.سخته برام.نمیدونم الان چرا سخت تر.سخته ولی.

نمیدونم

از موقع ثبت پست تا الان بازم داشتم نگاش میکردم.یه سری تکه های گزیده.تصاویر معرکه و موسیقی متن بی نظیر.فضای آروم رم.حالتی که از آزاد بودن به آدم دست میده.حالت نابی از رها بودن.نیمه شب قدم زدن در آرامش مطلق شب.خدا میدونه که چقدر دلم برای نیمه شب های یزد تنگ شده.نصفه شب های کمی رو ازش بیرون بودم ولی هر بارش جوری لذت بخش بود که انگار دنیا مطلقا نگه داشته تا فقط تو از این نقطه ش ارضا شی.هوای خنک و آسمون وحشتناک تیره و شهر تماما آروم که هیچ چیزی برای ترس توش موجود نبود.نه دزد و نه بدتر از اون پلیس.

دلم برای دخمه تو غروب تنگ شده.آقایی که اومد بهمون هشدار داد که بریم چون میخواد بره و نیست که مواظبمون باشه.هر چند اونجا بیشتر از هر جایی در جامعه ی اخلاقی ایران زمین مجرم بودیم آقایی که مسئول بود یا حداقل خودشو مسئول حس میکرد برای حراست از ما بود.

هیچ وقت نفهمیدم چرا باید از حراست دانشگاه بترسم.چرا باید از پلیس بترسم.چرا همه چیز اینجا ترسناکه.ولی تو یزد گاهی وقتا یه لحظه ای بهم هدیه میشد که توش خالی بود از هر چیزی شبیه ترس و استرسه.یه لحظه ای از نیمه شب با سکوت جیرجیرک ها و آسمونی که قابل معاوضه با هیچی نیست.

نمیدونم کی بود که خوابشو دیدم.نمیدونم چقدر قبلش بود که از ته دل آرزو میکردم که چشمامو ببندم و اونجا ظاهر شم.شاید برای چند دقیقه حتی.مکان امن من بود اونجا.جایی که حس میکردم خونه م.خواب دیدم با مامان و بابام رفتم یزد از کنار کافه بن بست که رد شدیم زدم زیر گریه.مثل خر گریه میکردم.هق هق های وحشتناک سر درد آور جوری که کل آب از دماغ و چشمات آویزون باشه از اینکه من چقدر به اینجا نیاز داشتم و چرا که نداشتمش.

بابام بردم دخمه بعدش.از کوه رفتم بالا.رفتم بالا.رفتم بالا.تمام مدت گریه میکردم.تمام مدت چنگ میزدم به تمامش.

خیلی خیلی زیاد خواب یزد رو میبینم.صادقانه بگم من وقتی اومده بودم یزد در واقع اون اوایل وحشیانه دلم برای خونه م تنگ شده بود.برای شیراز.وحشیانه حالم بد بود و برام کنار اومدن با همه چیز سخت بود.ولی هرگز خواب شیرازو ندیدم.

شاید الان به ظاهر آسون تر باشه.ولی من دارم مدام خواب یزد رو میبینم.خواب یزد عزیزم رو.وحشیانه دلم برای یک لحظه از آرامشی که اونجا با خودم بودن داشتم تنگ شده.

حاضرم بازم ببینمش.

شاید حاضر باشم فیلم "د گریت بیوتی" رو هزار بار ببینم و اقرار کنم که یه شاهکار الهام دهنده ست به من برای دست یافتن یه تمامی چیزهایی که آدم نیاز داره برای دست یابی به یه آرامش ابدی بهشون دست پیدا کنه.دیالوگ پردازی محشر که من اینو ازش مث خر یادمه.که پیرمرده که تازه 60 سالش بود حس پیری بدی میکرد.آه عمیقی کشید و گفت:حس پیری میکنم.

دختره بهش گفت:تو که جوون نیستی:)

اون موقع کجا بودین؟

روز جالبی نداشتم.انگار که به دیوار خورده باشم.با کله.انگار که اصرار داشته باشه چیزی به شکستن.اونم شکستن من.احمقانه است که فکر کنم چیزی همچین قصدی رو کرده.یه بار بود خیلی خیلی وقت پیش به امیر گفتم که دنیا از من بدش میاد؟گفت آره.معلومه که بدش میاد.منم اگه جاش بودم بدم میومد.من اگه بودم جوری تکه تکه ت میکردم که نشه تکه هاتو پیدا کرد.برای مخالف جریانش لج کردن باهاش بود که اینو گفت بهم.سر انصرافم.بار اول که یهو فهمیدم نمیتونم و یه شوک بد بهم وارد شد.

من از وقتی که اونجوری به دیوار خوردم در برابرش و براش یه سال دیگه بها پرداخت کردم از اون موقع تا به الان هر چی که میشه به هر بن بستی که میخورم و هر بار که از چیزی رنجیده میشم و تحملم تموم میشه حس میکنم با انصراف از انصرافم همه چیز به حالت قبل برمیگرده.همه چیز درست میشه.حس میکنم مشکل خلقت با من اینه.انگار که هرزه وارانه ترین عملی باشه که یه نفر میتونه انجام بده.دید جالبی بهش نیست.باور کنین که نیست.یعنی خب من کسی ام که مجبورم هزار بار توضیحش بدم.هر بار با یه نگاه"عجب خرابه!" رو به رو میشم.بعد طرف هر چی تو ذهنش میگرده توجیهی برای خراب بودن من پیدا نمیکنه.انصراف دادن دلیل بیخودیه.حس خوبی از خرابی میده بهش ولی منطقا جور در نمیاد.جست و جو میکنه."ئه؟هنر میخوای؟" یه منطق "ئه؟تهران؟به به." دو منطق."اینی که الان باهاش حرف زدی پسر بود؟" سه تا...بسه.نمیخوام بشمارم.

قضیه ابدا این نیست.یعنی خب بود.تا یه بازه از زمان امروزم مسئله دقیقا دلایل قابل شمارش برای فساد بود ولی الان نه.

الان دارم به این فکر میکنم که من چرا حس میکنم قادرم مشکلم با پدرم رو،سردرد یه ساعت پیشم رو،گرونی قرص های افسردگی،پایین بودن قدرت خرید قشر فقیر جامعه،مشکل خاورمیانه،بازگشت پر افتخار احمدی نژاد،بحران منطقه،جنگ سوریه رو با انصراف از انصرافم حل کنم.

دارم فکر میکنم که مشکلم چیه.دقیقا.الان از دکتر میام.گفتم بهش که تو خواب خودمو آزار میدم.آسیب میزنم به خودم.گفت تو بیداری چی؟گفتم نه بابا خر نیستم که دیگه.مامانم  تقریبا بهم التماس کرد که دختر خوبی باشم و باعث افتخارش باشم.خواهش دردناکیه.نیست؟وسط خیابون بغلش کردم که بگم ببخشید.بگم واقعا متاسفم.ولی نگفتم.چون بابت گفتنشم باید تاسف میخوردم.من بدترین فرد روی زمین نیستم.باور کنین نیستم.یک لایف استایل متفاوت منو بدترین آدم روی زمین نمیکنه.من صرفا با تناقضاتتون آشنام.انجامشون نمیدم.من تمامی چیزهایی که برای خودم نمیپسندمو برای هیچکس دیگه م نمیپسندم و برعکس.من صرفا زندگی رو از خودم نمیگیرم.البته قبول دارم این مدت داشتم میگرفتمش.با تو آینده ی امن زندگی کردن.ولی خب.من میذارم زندگی اتفاق بیفته.چی دارم میگم؟دارم خواستگار تور میکنم؟

باید برم درس بخونم.هر چند که براش خسته م.ناامیدم.روی سیم آخرم.ولی خب نیاز دارم بهش.برای بدست آوردن امنیتی که الان ندارم.امن بودن...چیزیه که بیشتر از هر چیزی نیاز دارم.اگه یه روز از ایران برم برای هیچ مزخرفی نخواهد بود به جز حس کردن امنیت.اینکه بدونم در امانم در برابر چشم و گوش و دست و زبون.اینکه بدونم هر جا در امان نبودم حق دفاع دارم.حق جیغ دارم.

+موقعی که من با اتوبوس میرفتم یزد هر بار یه دردسری برام پیش میومد.آزارهای مختلف و متفاوت جنسی.کسی که از پشت بغلم کرده بود و من فقط تو خودم جمع شده بودم و تا میتونستم خودمو جلو میکشیدم تا کمتر لمسم کنه و آروم آروم تو خودم گریه میکردم.حتی جرئت نداشتم اعتراض کنم.میترسیدم من مقصر باشم.صداش در بیاد و من هرزه ی ماجرا باشم.من گناهکارش باشم.تو جایی که آزارم ببینی تقصیر توه فقط باید آزار دیدنتو قایم کنی تا همه نفهمن که چقدر مقصری باید امنیت داشت؟


نمیخواستم از این بگم که چقدر بلدم سختی بکشم.تمام حرفم اینه که اون موقع کجا بودین که الان همه جایین؟

الان خوبم.

57 درصد

بنشینیم با هم برای درصد خلاقیت نمایشی امروز من دعا کنیم.

امضا.اونقدرام آگنوستیک نیستم که آرزو نکنم دیگه:|

این شب آرزوها که تموم شد ولی خدایا بی زحمت مرامی بین حاجتا یه سر حاجت کنکور هنر منو براورده کن.باور کن براورده لازمم.باور کن.

من هلنا نیستم.

میخواستم بشینم کلی چرت و پرت بنویسم مخصوصا آهنگ یه سوت بزن آرشو که شنیدم...

بذارین یه چیزی تعریف کنم.من یه مدت عاشق آرش بودم(هرگونه ارتباط با مجموعه انتقام های آقای کاف تکذیب میشه).عاشق آهنگ آلویزش شده بودم شدیدا.بعد برای فرناز دوست صمیمی سابقم تعریف میکردم و اون ندیده بود.من اونقدر با شوق و ذوق و دقیق براش گفته بودم که آرش زشته.قشنگ نیست.ولی خیلی معروفه بیخود.شعراش مزخرفه ولی نمیدونم خود آهنگه چه به سر آدم میاره و فولان.من پیورلاوو خیلی دوست داشتم(هعی).کلا دوست داشتم.بعد من هیچی از ویژگی های ظاهری آرش نگفته بودم.دوستان آشنایی دارید که من توصیف گوی تصویری مفتضحی هستم چون شخصا نابینام.

ولی دوستم برگشت گفت که من تا آرشو تو یه ویدئویی دیدم قبل نوشتم اسمش از تعریفات فهمیدم آرشه.و من این گونه بود که از ذوق مردم.

خوشحال شدم احساسات همه ی وجوده ی من قادرن چیزی رو با زبونم تصویر کنن که چشمم نمیتونه اون تصویرو از زبون به ذهن دیگران تصویر کنه.


+آره خب آرش احساس همه وجوده ی من بود.بود جدا :| نخندین.بود.من یه مدت فانتزی هایی داشتم که توش اسمم هلن بود.هلنا در واقع.ولی صدام میکردن هلن.خواننده بودم.هر آهنگی رو که دوست داشتم بلا استثنا لبخونی میکردم مدام.جلو آینه ای جایی.و تو ذهنم جا میفتاد که خواننده ش منم.و جدی جدی هم بهم بر میخورد اگه بچه هایی کسی در مورد اینکه این آهنگ مال فلان خواننده ست حرف بزنه.چندین و چند مصاحبه ی تلویزیونی هم داشتم و در مورد کارام توضیحاتی دادم که از خواننده واقعیش بپرسین نمیدونه.کار مشترکم با آرش زیاد داشتم.مرامی قبول میکردم البته.من سبکم خیلی سنگین تر از آرش بود همیشه^.^


+طول کشید تا تونستم با هلنا نبودنم کنار بیام.البته ورژن بازیگرم یه اسم دیگه داشت.باشه واسه یه پست دیگه تون.


+اعتراف میکنم که پایان ترم 4 من با فرایین هم اتاقی سابقم در حال تمامی کلیپ ها و ویدئوهای مستهجن آرش گذروندیم.وای شت اون شی میکس می گو عااااالیه!من کنکور اولم قواعد میک رو از این آهنگه یاد گرفتم!میگفتم مثلا اگه جزوه ی فلانو تموم کردم میتونم یه بار تکون بده ببینم.یادش بخیر

تعریف :)

تو شبیه همون دختر بریوی.پرنسسی که هیچ ویژگی ای از پرنسس بودن نداره.


فحش یا تعریف؟

چه معنی داره؟2000بار کلیک عکس گرفتم :|

اگه مموری دوربینه پیدا نمیشد من قشنگ بلد بودم دق کنم :|

هنوزم آتئیستین؟خاک تو سرتون

باور کنین ترو دیتکتیو با اتمام سیزن در پخش آهنگ انگری ریورز حقانیت خودشو بر جهانیان ثابت کرد.